۸ شهریور ۱۳۸۸

یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی5

در بخش های پیشین مدلی طبقاتی برای فهم جامعه معاصر ایران، که آن را سرمایه داری کژدیسه نام نهاده ایم، فراهم آمد. همچنین بلوک طبقاتی انقلاب را که شامل اتحاد پرولتاریا و خرده بورژوازی نوین و به رهبری حزب طبقه ی کارگر بود معرفی نمودیم. آشکار است که در وضعیت فعلی هیچ گروه چپی در ایران نمی تواند ادعا کند که حزب طبقه ی کارگر و کارگزار انقلاب است. اگر ذره ای شبهه در نبود یک جریان چپ قوی و تأثیرگذار که می تواند ادعای رهبری بلوک انقلابی را در ایران بر عهده گیرد وجود داشت، با حوادث پیش آمده در دو ماهه ی اخیر این موضوع قطعاً بر طرف شده است. لازم به یادآوری است که در بخش های پیشین توضیح دادیم که در حال حاضر طبقه ی خرده بورژوازی نوین تحت هژمونی بورژوازی سنتی بوده و برای تشکیل بلوک انقلابی باید در گام اول این اتحاد شکسته شده و تا در ادامه اتحاد با طبقه ی کارگر ممکن گردد. اما چگونه می توان در شرایط فعلی بلوک میلیتانتِ بورژوازی سنتی را در هم شکسته و به سوی انقلاب نزدیک گشت؟ در گفتار پیش رو تلاش می کنیم از طریق این بحث، به رابطه ی میان جنبش های اجتماعی (دموکراتیک) و حزب انقلابی نزدیک شده و با توجه به نبود حزب فراگیر و رادیکال در شرایط موجود، راهکارهایی را برای نزدیک شدن به آن در آینده ارائه نماییم.
در دهه های اخیر با ضعیف شدن سازمان ها و احزاب کارگری در سراسر جهان که با فروپاشی اردوگاه سوسیالیستی به نوعی مرحله ی مهمی از تاریخ مبارزه ی کمونیستی تکمیل شد، جنبش های گوناگونی با اهداف مختلف، دست بالا را در عرصه ی مبارزه ی اجتماعی به دست آوردند. از جمله ی این جنبش ها می توان به جنبش زنان، محیط زیست، دانشجویان و جنبش های ضد نژاد پرستی اشاره نمود. در مورد گروه های مرتبط با مسأله ی ملی باید در جایی دیگر و به صورتی کامل تر سخن گفت. به نظر ما بدنه ی اصلی را در تمامیِ این جنبش ها، طبقه ی خرده بورژوازی نوین تشکیل می دهد. اجازه دهید برای اشاره به مجموعه ی این جنبش ها از واژه ی جنبش های دموکراتیک استفاده نماییم. زیاد دور نشویم، برگردیم به شرایط ایران. در ایران هم بعد از پشت سر گذاشتن سرکوب دژخیمانه ی مبارزان چپ در دهه ی شصت و با گشایش محدود در فضای سیاسی در دهه ی هفتاد، شاهد برآمدن حرکت هایی در حوزه ی زنان، اقشاری از خرده بورژوازی نوین مانند معلمان، نطفه هایی از فعالان سندیکاییِ کارگری و حوزه ی حقوق کودکان بودیم. این جنبش های دموکراتیک توانستند بخشی از پتانسیل تغییر اجتماعی را در اشکال مختلفی مانند گروه های نیمه مخفی، سازمان های غیر دولتی و ... متشکل ساخته و کانالیزه نمایند.
رویکرد گروه های چپ ایرانی به این جنبش های دموکراتیک در ایران بسیار گوناگون است؛ از حمایت و نفوذ برای هدایت گرفته تا مخالفت و تلاش برای منزوی نمودن آنها. اجازه دهید تا مرور مختصری بر این مواضع داشته باشیم. گروه هایی چپی که نگاهی اصلاح گرانه به تغییرات ایران دارند سعی نمودند تا با گسترش نفوذ در این جنبش ها، نزدیکی لازم با اصلاح طلبان داخلی را برای فراهم آوردن بدنه ی اجتماعی مبارز در جهت اهداف خود ایجاد نمایند. سرانجام این رویکرد با شکست کامل فرایند اصلاحات در ایران از سال 1384 و به دنبال آن تا کنون سبب فروپاشیدن افق های ترسیم شده برای این گروه ها بود. از دیگر سو برخی جریانات با توجه به عدم توان تأثیر گذاری و عدم درک اهمیت جنبش های اجتماعی در تاریخ معاصر ایران سعی در تئوریزه نمودن انفعال سیاسی خود داشته و با دادن حکم های کلی هرگونه حرکت در راستایی غیر از پرولتاریایی ناب (لابد شبیه اسلام ناب محمدی) را بی ارتباط با حرکت به اصطلاح حزب پیشتاز خود دانسته و با برچسب هایی مانند جنبش بورژوایی، سندیکالیستی و یا خرده بورژوایی به تحقیر آنها پرداختند. البته جا دارد در انتهای این طیف از گروه های متوهمی که هر اعتراضی در جامعه را به نفع خود مصادره می کنند هم، برای تلطیف فضا، یادی کنیم. این گروه ها با افتادن در دام سرنگونی طلبی و با عدم تشخیص افتراقات و تفاوت جایگاه های اجتماعی جنبش های دموکراتیک، تنها به صرف اعتراض به شرایط موجود سعی در ایجاد امیدهای کاذب داشته و دارند. سابقه ی اینگونه رفتارها در تاریخ مجاهدین بسیار است. بگذریم. به عنوان یک نمونه ی مناسب، می توان از برخورد گروه های مختلف چپ با کمپین یک میلیون امضا چیزهای بسیاری آموخت. بحث های تکمیلی در این مورد را رفقای دیگر رزا در نقد عملکرد کمپین یک میلیون امضا به خوبی مطرح و جمع بندی نموده اند و نیازی به تکرار آن در این گفتار نیست.
به نظر ما برای بررسی عملکرد و کارکرد های جنبش های دموکراتیک در ایران باید شرایط مبارزه در ایران را هم مد نظر قرار داد. علاوه بر سرکوب شدید سیاسی و ایدئولوژیک جریانات چپ که در بخش های پیشین به طور خلاصه به آن اشاره ای شد، باید به وجود بلوک متحد خرده بورژوازی مدرن و بورژوازی سنتی، هژمونی ایدئولوژیک بورژوازی سنتی و عدم وجود حزب فراگیر و رادیکال طبقه ی کارگر نیز توجه نمود. وظیفه ی کادرهای کمونیست را تنها در پرتوی این موارد است که می توان به درستی درک نموده و اجرایی کرد. نباید تنها با قضاوت فرمی و تجویز یک فرم کلیشه به تمامی مبارزات در تاریخ و جغرافیای جهان، موجبات سرخوردگی یا توهم مبارزان را فراهم آورد. نگاه ما به حزب به عنوان شهریار نوین (گرامشی) و یا واسطه مادیت یافتن سوژه ی طبقاتی (لوکاچ) در این زمینه است که معنا می یابد. با تمام این حرف ها برای بحث مشخص نظری در این مورد باید کمی از نردبان انتزاع بالا رفت. به جنبش های دموکراتیک در ایران نباید به عنوان جایگزین حزب و یا در تعارض با حزب طبقه ی کارگر نگریست. این جنبش های در عرصه های گوناگون، در صورت رادیکالیزه شدن، می توانند موجبِ مادیت یافتن جنبه های مختلفی از جامعه ی سوسیالیستی باشند. پس نفوذ و هژمونی یافتن کادرهای کمونیست برای رادیکالیزه نمودن این جنبش ها (همانطور که لنین نیز با هوشمندی خاص خود اشاره دارد) از اهمیت بالایی برخوردار است. به زبان دیگر، کادر های کمونیست و روشنفکران ارگانیک طبقه ی کارگر (گرامشی) باید به تمام متحدان خود در بلوک انقلابی نشان دهند که رسیدن به اهداف نهایی آنها در چهارچوب های تنگ و سرکوبگر نظام سرمایه داری ممکن نخواهد بود. و این گونه است که می توان اتحادی را که مد نظر است برای مثال بین فعالیت سندیکالیستیِ معلمان و حرکت های رادیکال کارگری در ایران ایجاد نمود. یعنی با شناسایی هویت مستقل طبقاتی و در همان حال افق های مشترک در بلوک انقلابی. و نه با کارگر خواندن تمام مزد بگیران! و نه با بورژوایی دانستن هر جنبشی در حوزه ی زنان و تحلیل هایی سطحی از این دست. شناسایی جایگاه طبقاتی مختلف جنبش های دموکراتیک همانطور که پولانزاس هم به خوبی اشاره می کند، باعث هوشیاری در برقراری اتحاد انقلابی است؛ یعنی همانطور که امکان همراهیِ خرده بورژوازی مدرن است، امکان گسست نیز وجود دارد. این گونه است که نه اتحاد باعث توهم می گردد و نه گسست باعث سرخوردگی.

اجازه دهید باز هم تأکید نماییم که این جنبش های دموکراتیک، در صورتی هژمونی یافتن نیروهای چپ نه تنها می توانند ابزار تشکیل بلوک انقلابی و اتحاد با پرولتاریا باشند، بلکه خود، ترجمان ایده های اصلی سوسیالیسم در عرصه های گوناگون حیات اجتماعی انسان نیز هستند. سوسیالیسم نمی تواند و نباید نسبت به ستم های جنسیتی و یا تخریب محیط زیست و ... بی توجه باشد. و مادیت یافتن حزب طبقه ی کارگر در این عرصه ها از طریق جنبش های دموکراتیک ممکن است. در واقع این جنبش ها در صورت اتخاذ رویکردهای رادیکال، امتداد منطقیِ حزب طبقه ی کارگر هستند. از دیگر سو باید توجه نمود در شرایطی که جنبش های دموکراتیک تحت هژمونی کادرهای کمونیست نباشند و اگر تنها به صورت اتحادی سست و موردی به موضوع تشکیل بلوک انقلابی نگرسته شود، حاصل کار جبهه ای با پرچم رنگین کمانی است که حداقل تاریخ صد ساله ی اخیر ایران نشان می دهد که حتی در صورت پیروزیِ این جبهه نیز، سهم طبقه ی کارگر سرکوب و کشتار است (1332، 1357 و ...). پرچمِ انقلاب تنها یک رنگ دارد! سرخ! و این پرچم، ترسیم کننده ی افقی است که به جامعه ای بدون ستم و استثمار منجر می گردد. انقلاب سوسیالیستی باید تمام ستمکشان را از هرگونه ستم آزاد نماید و این گونه است که تمام تلاش های رادیکال برای رفع انواع ستم ها و بیعدالتی ها در فرایند انقلاب جایگاهی مهم خواهند داشت و اگر جز این باشد، معنای سوسیالیسم را در محدوده های تنگِ نگاه خود فرو کاهیده ایم.
ادامه دارد...

ن. سپهری از رزا (رهایی زنان ایران)

۱ شهریور ۱۳۸۸

تجاوز نماد سلطه گری جامعهء طبقاتی


« یکی از همبندی ها نظر جدیدی را پیش کشید که برایم آموزنده بود. می گفت باید تعریف روشن و دقیقی از تجاوز داشته باشیم. « آیا تجاوز فقط امری جنسی است؟» ، « آیا تمام کارهایی که به زور بر ما تحمیل می شود، تجاوز به حریم ما نیست؟» و ...
به راستی هم مگر شکنجه، اهانت و ناسزا، حتی نگاهی تحقیر آمیز یا شهوانی نوعی شکستن حرمت انسانی و تجاوز محسوب نمی شود؟ برایمان تعریف کرد که هنگام دستگیری وانتقال به کمیته، مامور ساواکی که کنارش نشسته بود با استفاده از فرصت او را دستمالی کرده بود. آیا این کار تجاوز نبود؟
قصد داشت در دادگاه رسما اعلام کند که به او تجاوز شده است. اما در دادگاهی غیرعلنی و فرمایشی، حتی این فرصت را هم به او ندادند.
این بحثی بود جدید. انگار تازه متوجه شده بودیم که همهء ما به نوعی مورد تجاوز قرار گرفته بودیم و قرار می گرفتیم. آن مشتهای سنگینی که به سر و صورت و سینه هایمان می زدند، آن باتومهای برقی ای که به نوک پستانها متصل می کردند، آن لخت کردنها در برابر چشمهای هیز بازجوها، آن فحشهای رکیک جنسی و ... همه و همه تجاوز بود. اشکال کار این بود که ما ، انگار همهء خشونتها، شکنجه ها، زندان و محکومیتهای دراز مدت و ... را واکنشی « عادی» از طرف ساواک تلقی می کردیم. در برابر کم ترین کاری علیه رژیم ، آمادهء پذیرش هر نوع خشونتی بودیم.» ( « به کسی نگویی ها» بر گرفته از « دادِ بی داد» گردآوری ویدا حاجبی تبریزی)
ترانه موسوی دختری زیبا و جوان بود که در بازداشتگاه بارها و به صورت دسته جمعی مورد تجاوز قرار گرفت و سپس جسدش سوزانده شد و در بیابان رها گشت. خبر هولناک است و فاجعه آنگاه در تمام ابعادش قد علم می کند که گزارشات متعددی از تجاوز( هم به دختران و هم به پسران) وجود دارد و این گزارشات تنها گوشه ای از سبعیتی است که در کهریزک جاری بوده است( یا شاید بنابر گزارشاتی که مبنی بر ادامهء فعالیت کهریزک هست هنوز هم جاری است) و همه می دانند که کهریزک تنها یکی از ان بازداشتگاههای مخوف و مخفی است که این جنایات در آن صورت می گیرد.
جنبهء تراژیک قضیه آنجا رخ می دهد که در مضحکه ای تلویزیونی برای حل مساله، صورت مساله پاک می شود و وجود ترانه موسوی در ایران انکار می شود و طنزِ همنشینی دروغگویی و فراموشکاری به وقوع می پیوندد. مامور ثبت احوال( که بنابر گزارش پیک نت در واقع از فرماندهان نیروی انتظامی است) می گوید که سه ترانه موسوی وجود دارد یکی دوساله، دیگری چهل ساله و در آمریکاست و آن یکی 23 ساله که در فرانسه است/ بگذریم از اینکه هم موسوی فامیلی زیادی است و هم ترانه نامی رایج و اینکه فقط 3 ترانه موسوی وجود داشته باشد احتمالی بعید است و بگذریم از اینکه ترانه موسویِ تجاوز شده و کشته شده 26 ساله بوده است/ سپس دوربین به نزد خانواده ای می رود که ادعا می کنند ترانه دخترشان است و در کانادا زندگی می کند! بعد هم افشاگری کروبی راجع به چگونگی ساخت این نمایش صورت می گیرد و اسرار پشت پرده نمایان می شود.
نامهء کروبی و گزارشات بابک داد نیز فقط اشاره ای کوچک به این تجاوزات است، اما ماجرا به همین جا ختم نمی شود. آنچه اتفاق افتاده بر خلاف نامهء کروبی امری بی سابقه در جمهوری اسلامی نبوده است. این نکته ای است که حتی سران رژیم نیز به شکل ضمنی به آن اذعان دارند. سید احمد خاتمی در خطبه های نمازجمعه تهران در پاسخ به کروبی گفته است: « شما همان حرفی را زده اید که منافقین ( منظورش مجاهدین خلق است) در دههء 60 می زدند» و همین اشاره به واقعهء تلخی دارد که در دههء 60 ( به ویژه در سال 67) رخ داد و آن تجاوز به دختران مجاهد قبل از اعدامشان بنابر این توجیه شرعی بود که طبق روایتی دختر مسلمان باکره به بهشت می رود و از آنجا که جنایتکاران آن زمان( خط امام دیروز، اصلاح طلبان امروز) نمی خواستند مجاهدین جایشان را در بهشت تنگ کنند، بازجویی را به سراغ دختر بخت برگشتهء مجاهد می فرستادند تا به وی تجاوز کند و بعد آن دختر را با گلوله می کشتند و فردای فاجعه، بازجو را به منزل دختر می فرستادند و اعلام می داشتند که شب گذشته بازجو دخترشان را عقد ( بخوانید تجاوز) کرده است و پولی اندک می دادند و می گفتند که این هم مهریه و حالا پول گلوله را از آن کم کنید.
اکنون جنایتکاران دیروز( موسوی نخست وزیر کشتار 67، کروبی رئیس مجلس کشتار 67، صانعی و موسوی اردبیلی و موسوی تبریزی از سران قوهء قضاییه کشتار 67) یک صدا می گویند که تجاوزات در جمهوری اسلامی بی سابقه است. به قول شاملو:
« فریبمان مده اِی!
حیاتِ ما سهمِ تو از لذتِ کشتارِ قصابانه بود.
لعنت و شرم بر تو باد! »
حتی امروز هم کروبی در نامه اش با خود شیرینی ، رهبر را از این جنایات مبرا می کند . در پرداختن کروبی به مساله تجاوز هم می توان رد پای تفکر عقب مانده دینی( حال در قامت روشنفکری اش) را به زنان دید. کروبی در مورد تجاوز به دختران و زنان از پارگی مقعد و رحم و ازاله بکارتشان مویه می کند و در مورد تجاوز به پسران نسبت به افسردگی شان. در اندیشهء کروبی مرد ذهن است و زن جسم. مرد دچار تبعات روحی- روانی و مشکلات اجتماعی می شود اما زن تنها جسمی است که آسیب می بیند، بکارتی است که ازاله می شود. برای کروبی رابطه جنسی بدون رضایت با زن دارای ایراد نیست و اصل تمکین اش بر آن صحه می گذارد و زن در نتیجه از این نباید دچار افسردگی شود ، فقط مشکل آن است که در این تجاوز بکارتش از دست می رود،بکارتی که باید به صورت شرعی برداشته شود تا ناموس مردان بر باد نرود. مشکل آن است که در این تجاوز بر اثر شدتش پارگی مقعد و رحم رخ می دهد و احتمالا اگر به شیوه های نرم صورت گیرد و به پارگی نینجامد مشکلی ندارد.
تجاوز دههء 60 تنها منحصر به دختران مجاهد نبود و دختران و زنان کمونیست گرایشها و سازمانهای گوناگون را نیز در بر می گرفت و البته زنان و دختران کمونیست برای جلادانی چون لاجوردی، غلامحسین عصا به دست( الهام) و محمود احمدی نژاد ( که آن زمان بازجو و تیر خلاص زن بود) و آمران خط امامی و غیر خط امامی آنها ( نظیر مصطفی پور محمدی و محسنی اژه ای) در حکم غنائم جنگی بودند که از جنگ با کفار حربی به دست آمده و همانطور که کشتارشان را حق خود می دانستند، تجاوز به آنها را نیز به عنوان کنیز حق مسلم خود!
این قساوت به حدی گسترده بود که منتظری نیز به آن معترض شد( البته پاسخش را نیز با برکناری از قائم مقامی رهبری و بعدها حمله به بیتش و حصر دید) و در کتاب خاطراتش به آن اشاره دارد.
اما ماجرا باز هم به همین جا ختم نمی شود. تجاوزات سیستماتیک، حکومتی یا مورد حمایت یا در نهایت اغماض حکومت تنها محدود به تجاوزات سیاسی نیست. تجاوز امر به معروف و نهی ازمنکر و بسیج و سایر دستگاههای ارعاب زنان که یک نمونه اش یعنی زهرا بنی یعقوب رسانه ای شد یا وقایع دانشگاههای زنجان، تبریز، کرمانشاه و علامه صرفا بخشی از زندگی زنان در ایران است.
و باز هم ماجرا اینجا خاتمه نمی یابد. تجاوز فقط ناشی از اعمال این جانوران پلید نیست بلکه تجاوز در بطن پلشتیِ قانونِ اسلام خانه دارد، قانونی که در آن پدیده ای با عنوان « مجوز قتل مهدور الدم» وجود دارد و وقتی خونِ جانِ زن نگون بختی که انگ مهدور الدم خورده مباح است، خون ِ بکارتش هم خود به خود مباح شده است. قانونی که اصل تمکین در آن به مرد اجازه تجاوز به همسرش را می دهد و زن نیز باید در برابر این تجاوز مطیع باشد( اصولا این تجاوز حق مسلم مرد است) . قانونی که در آن پدوفیلی و تجاوز به کودک مجاز است ، آیا انتظار دیگری از آن می توان داشت؟
اما این هم خاتمهء ماجرا نیست. تجاوز صرفا امری جنسی نیست. تجاوز، خشونت و تحقیر است. آیا حجاب اجباری با شعار« یا روسری یا توسری» و به زور اسید و چاقو و پونز اوباش حزب الله و خواهران زینب و فاطی کماندوها و در شکل مدرن و امروزی اش« گشت ارشاد» گونه ای تجاوز نیست؟
این یک نیمهء ماجراست. نیمهء دیگر آن تجاوزی است که به صورت مستقیم سرمایه در قامت کارفرما عامل آن است و در مقابل عمدتا دستگاه قضاوت سرمایه ساکت است. گلاویژ سلطان نیا کارگر 19 سالهء کوره پز خانه و مهتاب احمد زاده کارگر 15 سالهء جوجه کشی دخترانی بودند که بر اثر تجاوز یا آزار جنسی کارفرما خود را در آتشِ سرمایه داری مردسالار سوزاندند اما کارفرمایانشان از هر مجازاتی در امان ماندند یا آنجا که سرمایه در قامت مشتری سکس یا تاجر آن است ولی تن فروش قربانی به سوی نیستی پرتاب می شود( موردی که چند سال پیش رخ داد و البته به عنوان استثنا به دلیل رسانه ای شدن و وکالت شادی صدر در نهایت با وساطت رئیس قوه قضاییه به فاجعهء نهایی نینجامید ولی بیانگر عمق فاجعه در سرمایه داری مردسالار است لیلا مافی بود، دختری که از 9 سالگی به خاطر فقر خانواده به تن فروشی واداشته شد، بارها مورد تجاوز قرار گرفت، در خیابان و خانهء فساد به حراج گذاشته شد، چند بار دستگیر شد و تازیانه های ستم سرمایه و اسلام را بر تن نحیفش حس کرد و سرانجام در 18 سالگی در دادگاه به اعدام محکوم شد در حالی که رئیس خانهء فسادی که او در آن دستگیر شد به پرداخت جریمه و شلاق و زندان کوتاه مدت محکوم گشت)
تجاوز فقط ثمرهء تلخ و زهرآگین این حکومت نیست. در حکومت ستمشاهی نیز تجاوز به زنان زندانی سیاسی امری شایع بود و در بسیاری از خاطرات و کتب از جمله« داد ِ بی داد» گردآوری ویدا حاجبی تبریزی به آن اشاره شده است. تجاوز با بطری، با باتوم برقی، تجاوز تک نفره بازجو و تجاوز چند نفرهء بازجویان و همچنین شکنجه ها و آزارهای جنسی.
تجاوز محصول اختصاصی ایران نیست. پس از سرکوب جنبش اسپارتاکوس ، بردگان مرد کشتار شدند و به بردگان زن تجاوز صورت گرفت. در الجزایر، جمهوری فرانسهء دوگل علاوه بر عملیات « موش کشی»( نام عملیات کشتار انقلابیون الجزایری)، در زندانها به شکنجه و تجاوزات گسترده دست زد که جمیله بوپاشا که به همت سیمون دوبووار و وکیل جمیله یعنی ژیزل حلیمی رسانه ای شد تنها یک نمونه از آنان است. در شیلی پس از کودتای پینوشه علیه دولت سوسیالیست و دموکراتیک آلنده که با حمایت آمریکا و برای اجرای برنامه های نئو لیبرالی و شوک درمانی اقتصادی میلتون فریدمن انجام شد، به زنان کمونیست در ملاء عام تجاوز صورت گرفت. آمریکا خود نیز در جنگ علیه خلق قهرمان و انقلابی ویتنام علاوه بر کشتار و استفاده از انواع سلاحهای غیر متعارف به تجاوزی گسترده نیز دست زد و در زندانهای ابوغریب و گوانتانامو تجاوز و شکنجهء جنسی جزو شیوه های عادی شکنجه اش بود و البته وضعیت زندانهای آمریکا و به ویژه رفتار با سیاه پوستان در زندان که شهرهء خاص و عام است.
از این گونه تجاوزان هم که بگذریم، اگر نگاهی به آمار تجاوزات در سطح جهانی بیندازیم متوجه می شویم که بیش از 75 درصد تجاوزات( این آمار براساس تجاوزات گزارش شده است) با برنامه ریزی قبلی انجام شده است یعنی به قصد ارعاب و تحقیر زن.
تجاوز اتفاقی تصادفی نیست، مربوط به ددمنشی یک حکومت نیست، منحصر به دیکتاتوری های رسمی نیست . بلکه تجاوز جایگاهی ساختاری در سرمایه داری مردسالار و در کل جوامع طبقاتی مردسالار دارد. تجاوز همچون میلیتاریسم و کشتار بیان عریان سلطه گری سرمایه داری مردسالار است، نظامی که بر تصرف مبتنی است و در آن تن ملکِ مردانه است. تجاوز را باید در این چهارچوب فهمید و برای ریشه کنی آن، با این چهارچوبِ سازنده اش باید مبارزه کرد یعنی جامعه ای و مناسبات اجتماعی_ اقتصادی ای که تجاوز و خشونت جزءِ ارکان آن است و مبارزه با تجاوز نیز در بطن خود مبارزه با سرمایه داری مرد سالار را نهفته دارد.

پیش به سوی کارزار مبارزه با تجاوز، حکومتِ تجاوز و اقتصادِ تجاوز
بامداد آزاد از رزا(رهایی زنان ایران)

به خیابان آمدیم...

"حضور زنان در خیابان"، این تیتر خبری است که هر ناظر کور و کر سیاسی خارجی و داخلی را به تحریک واداشته است. " چنین حضوری چگونه ممکن است؟" ... زن "سرخورده ی" ناشی از حاکمیت سی ساله نظام جهموری اسلامی کجا و این همه حضور و تحرک انقلابی کجا؟
از این رو به دست و پا افتاده اند و در صدد رنگ آمیزی و خفیف کردن آن با انواع و اقسام نوارهای سبز بر پیشانی و دست و تعریف جایگاه های "کمتر خطرناک"از قبیل "هیجانات انساندوستانه"،"دوشادوشی با مردان و فرزندان شان" و خزعبلاتی بدتر از این.
اما حقیقت چیست؟
زنان ايراني به دليل نقش تعيين كننده ایدئولوژی مذهب محور در مناسبات اجتماعي و سيستم های حقوقي حاكم هميشه به درجه ای عمیق تر از زنان بسیاری از نقاط جهان با در نظرگيري مقاطع تاريخي يكسان؛ سركوب و تحميق شده اند. مبارزات آنان و در واقع شكل گيري شاخه ايراني جنبش زنان در راستاي تحقق مطالبات در وجوه تاریخی خاصي موثر واقع شده و کمتر موفق به دستيابي به حقوق خود هر چند به طور ناچيزشده اند. در سال 57 زماني كه انقلاب زحمتكشان ايراني می رفت که به پيروزي برسد؛ عقب مانده ترین و ارتجاعي ترین بخش نظام سرمایه ی جهانی یعنی حکومت مذهبی به کمک سران قدرت های متروپل، آن را ربود وسند آن را به نام خود زد.
جريان مبارزات و مطالبات برابری طلبانه ی زنان كه تقريبا از مشروطه به بعد شكل منسجم تر و موثرتري به خود گرفته بود، به نا گاه توسط دولت تازه به کرسی قدرت نشسته ی اسلامی با مخالفت علنی و موج سرکوب و ضربات سهمگينی روبرو شد. از بدو تصرف انقلاب 57 با توجه به اينكه سيستم اسلامي از ارتجاعي ترين و عقب مانده ترين نظام هاي طبقاتي موجود در تاريخ بوده براي اثبات وفاداري خود به ارباب جهانی و از همه مهمتر تثبيت جايگاه سياسي و حكومتي خود در ايران، با سرکوب و ايجاد رعب و وحشت و ممانعت در مقابل هر گونه تحرک و اعتراضي، این بخش جامعه را از کل جدا ساخته و سعی در خانه نشین کردن آن داشت.
با شعار "یا روسری یا توسری" در برابر خواست "حقوق زن نه شرقی نه غربی، جهانی است" قرار گرفته و "حجاب اجباري " را به عنوان نماد قدر قدرتی اش بر سر نیمی از جامعه، یعنی زنان کشید و بی حقوقی و خفقان را به تمامی جامعه تحمیل نمود. حجاب نه تنها نماد سركوب و انقياد زن ايراني است، بلکه صورت مسئله تحجر و ارتجاع سیستم ایدئولوژیک و غارت کل جامعه بود که از پس رژیم شاهنشاهی سر برون آورده بود. استراتژیک و حیاتی بودن این ابزار چنان بود که جمهوری اسلامی تا اواخر دهه ی شصت با ابزارهای مختلفی نظیر تیغ و اسید و پونز در خیابان و اخراج و بگیر و ببند در ادارات و سازمان ها و جامعه, با آزادی و بعبارت خودشان "بی حجابی" زنان می جنگید.
حاکمیت قوانین پوسیده، کثیف و مردسالار شرعی و اسلامی مكانيزم ديگري بود برای خلق و نهادینه کردن نابرابري. رژيم اسلامي توسط این ابزار آپارتاید و جدا سازی جنسیتی و موقعيت نابرابر مردان و زنان در عرصه هاي مختلف سياسي – اجتماعي را دامن زده و ستم جنسی را بر پیکر جنبش زنان و به روایت دیگر، کل جامعه فرود آورد. با توجه به این شرايط زنان همواره و در هر موقعيتي در اجتماع، فشار اختناق و ستم جنسي را با شدت و حدت بيشتري بر خود حس ميكردند. اثرات چنين وضعيتي قرار بود به خانه نشینی و "شغل شریف همسر داری" و "پرورش و تعلیم و تعلم کودکان" منجر شود. چرا که "بهشت زیر پای مادران" است مشروط به احراز شرایط فوق و بدل شدن به کالای تمام عیار سکس برای آقایان...!!؟
حال به این سوال مهم كه براي بسياري از افراد و حاضرين در اين تجمعات و همچنين فعالين عرصه ها و جنبش هاي مختلف اجتماعي خود نمايي ميكند باز گردیم؛ كه چه عواملي علي رغم اينكه زنان همواره محور حملات اجتماعي جمهوري اسلامي بوده و مهندسان ايدئولوژيك اين نظام با صورت بنديهاي متفاوت و با استفاده ازابزارهاي سركوب مرئی ومخفی خویش، همواره سعي در نهادينه كردن انقياد و بيحقوقي زنان ايران و به حاشيه راندن آنان و از همه مهمتر عادي یا بعبارتی شرعی جلوه دادن این امر و اینکه "خواست خود زن مسلمان ایرانی است" بوده اند؛ باعث چنين حضور گسترده و شجاعانه اي از سوي زنان در خيابانها می شود؟!
بر اساس ديالكتيك موجود در روابط اجتماعي جوامع بشري، تشديد انقياد و بي حقوقي لجام گسيخته بر زنان به ضد خود بدل شده و بستر ساز شرايطي است كه زنان می روند تا به همه بي حقوقي ها پايان دهد. چنين است كه تبعات ستم جنسي عريان و سركوب بي وقفه زنان باعث تحصيل و بروز سطحي از آگاهي جنسي و ايجاد نوعي اكتيويته اجتماعي مبتني بر آن شده است.
«آگاهي هرگز نميتواند چيزي جز هستي آگاه باشد و هستي انسانها عبارت از فرايند زيست بالفعل آنان مي باشد»
كارل ماركس- ايدئولوژي آلماني
"هستی آگاه" زنان، آن چیزی است که مرا بر آن داشت تا نسبت به علت يابي و تبيين شرايط این شکل از مقاومت و حضور گسترده و پر رنگ زنان در اتفاقات اخير و تعرضات اجتماعي بپردازم.
زنان ايراني اگر چه نا هماهنگ و با سرعتي به مراتب كمتر از بسیاری از نقاط جهان (به دليل سلطه ايدئولوژيكي نظام سرمايه دارنه و مردسالارانه آلوده به مذهب جمهوري اسلامي و اختناق ناشي از آن) در جهت تحصيل آگاهي و مقاومت بر عليه شرايط موجود حركت كرده اند، اما هميشه در اين رابطه با پرداخت بيشترين هزينه برای حداقل ها، فعال بوده اند.
جمهوري اسلامي با استفاده از قدرت متکی بر هژموني مذهبي، تمامي بخشهاي زندگي افراد جامعه را متاثر كرده است. زندگي زنان ايراني در هر جایگاه و طبقه ی اجتماعی، همواره آغشته به حملات مذهب و سنت هاي مرد سالار به تمامي زواياي آن بوده است. با گذری به سرنوشت زن ایرانی این واقعیت عریانتر می شود:
وقتی دختري در ایران به دنيا ميآيد؛ فارغ از اينكه به لحاظ خانوادگي در چه موقعيتي قرار گرفته از ابتداء دوران كودكي مواجه با فرهنگ تبعیض و تمایز جنسیتی می شود که بر خانواده حاکم است. از طريق بمباران هاي رسانه ها و برنامه هاي رنگارنگ مورد هدف ايدئولوژي حاکم واقع شده و آمادگي پذيرش نقش هاي زنان و دخترانه خود كه عموما نقش هاي خنثي و مفعول وار هستند قرار ميگيرد. در هفت سالگي او را مجبور به تن كردن پوستين ها و كلاه خودهاي زمختي ميكنند تا بتواند به مدرسه، محلي كه قرار است جايي براي آموزش و رشد استعداد او باشد، وارد شود. مدرسه بر اساس استراتژي آموزشي جمهوري اسلامي، از هفت سالگي تا هجده سالگي ملغمه اي از انواع ترس ها، اجبارها، تابوها و فرمولهاي زن مسلمان بودن را در بسته بنديهاي آموزشي تقديم (بخوانید تحمیل) او کرده و وي را وادار به تعلّم و حفظ آنها ميكنند. در طي اين سالها از طريق انواع ابزارهاي ايدئولوژيك (تلوزيون، راديو، مجلات و ...) از او يك جنس دوم، يك فرد درحاشيه قرار گرفته و يك مفعول به تمام معنا در تمامي عرصه هاي شخصی و اجتماعي مي سازند. اگر كسي جسارت گستاخي پيدا كند و بي پروا به تنها بخشی از این آموزه ها دهن کجی کرده یا پشت پا بزند و راه دیگری پیش گیرد، هزينه هاي زيادي که از سرکوب و طرد شدن ازسوي خانواده گرفته تا خوردن انواع انگ ها و برچسب هاي کوچه و خیابان و اجتماع و... تا مواجهه با برخوردها و ابزارهاي سركوب دولتي، را بايد بپردازد. اين سرنوشت کلیشه ای كودكاني است كه دختر متولد شده اند. اما داستان به همين جا ختم نميشود, اگر مبناي خود را انساني بدون واكنش و خنثي در مقابل تمامي روابط و آموزه ها قرار دهيم قطعا به چنين مسئله اي (حضور زنان دراعتراضات خياباني) برخورد نخواهيم كرد!!!
«آگاهي هرگز نميتواند چيزي جز هستي آگاه باشد»؟! آگاهي زنان ايراني هستي آنان است، هستي اي كه هميشه زير سايه اي از سركوب وحشيانه روحي و فكري و فيزيكي قرار داشته، اين هستي که همواره مملو از انقياد و بي حقوقي بوده ، در درون خویش و به حکم انسان بودنش، آگاهي اي را پديد آورده بر فراز تمامي معادلات و محاسبات آنها و يا بهتر است بگوييم در مقابل تمامي آنها.
اعتقاد داريم به این حکم،كه پديده اي در تاريخ وجود ندارد مگر متضاد خود را در مقابل و يا در بطن خود به همراه داشته باشد؛ قطعا چنين حياتي كه فقط زنده بودن است بدون هيچ بهره اي از انتخاب، اختيار، آزادي، برابري و حقوق انساني زاينده نوعي آگاهي در جهت كسب تمامي اينهاست. اين آگاهي و اين ميل به تغييردر جهت كسب آزادي و زندگي انساني در تمامي انسانها وجود دارد، قيام مردم ايران جايي بود براي بروز و به فعل درآمدنش. عرصه اي بود براي دخالتگري در جهت تغيير شرايط. اگر چه در ابتدا و در صورت مسئله، مردم برای عمیق تر کردن شكاف و اختلاف بين جناحهای حاكمیت به پا خواستند و به روشنی مشخص است كه آن را ظرفی برای ابراز وجود سیاسی و اجتماعی خود قرار داده و در نهایت حركت خود را كه جنبشی بود برای تعرض همه جانبه به جمهوریت كاذب ، دیكتاتوری عریان و اسلامیت جنایتكارانه كل نظام به پیش برانند. منظور و تعبیر ما از آگاهی، آگاهی سیاسی و آكادمیك و یا آگاهی از استراتژی و تاكتیك های مبارزاتی بر علیه نظام نیست بلكه آگاهی به معنای مقوله ای برآمده از زیست انسانی از زیست اقتصادی، اجتماعی انسانی است. با در نظر گرفتن شرایط حیات اجتماعی و فردی زنان ایرانی ما شاهد تبلور و بكارگیری این آگاهی در خیابانها بودیم، ما دیدیم چگونه دختران و زنانی كه انتظار میرفت در مقابل پایمال شدن حقوقشان متانت و وقار و عفاف پیشه كرده و با گردنی كج به كنج خانه هایشان بروند، چگونه با مشت هایی گره كرده در صفوف مقدم این مبارزه قد علم كردند. نقش فعال زنان به طور چشمگیر و تاثیر گذار در تعرضات و تجمعات و اعتراضات خیابانی هویداست. سیر اخبار و تصاویر منتشر شده توسط مدیای داخل و خارج و از سوی دیگر آمار بازداشت ها، شكنجه ها و قتلهای انجام شده از سوی رژیم در مورد زنان اهمیت دو سویه ی این موضوع را نشان میدهد. بعد تاثیر گذاری اجتماعی حضور زنان - جدی تر شدن و تأثیر هماهنگ بر دیگر بخش های شرکت کننده در اعتراضات و جنگ های اخیر خیابانی و از سویی دیگر استیصال، ترس و ناامیدی رژیم اسلامی از بابت آب در هاون كوبیدن سی ساله.
جمهوری اسلامی مساوی است با زنِِ در خانه، زن خاموش، زن بي اثر. ما به خيابان آمدیم پس جمهوري اسلامي كليت خود را در خطر ديد، كليت خود را در معرض تباهي ديد، اين است كه مزدوران آن را بر نتابیدند و وحشيانه ترين و خشونت بار ترين شكنجه ها را بر زنان وارد کردند. اسلاميت نظام شان با حضور زنان در خيابان به باد رفت، كه فرمان تجاوز دادند. به خيابان آمدنمان، چنان ضربه سهمگيني بر مزدوران و دست اندركاران و حاكمان نظام وارد آورد، که راهی بجز شکنجه، تجاوز و كشتار و سوزاندن زنان برای ابراز قدر قدرتی برایشان باقی نمانده است.
زنان به خیابان آمدند؛ اما این بار نه بعنوان دنباله رو و نه حتی "دوشا دوش"، بلکه برای رهبری و هدایت حرکت های خودبخودی به سمت یک قیام همه جانبه ی انقلابی.
شاهد بوديم كه برای به شکست کشاندن این نیروی عظیم ؛ چگونه هزینه های گزافی را با دستگیری، شکنجه، مورد تجاوز قرار دادن و كشتن به آنان و این سیل به پا خاسته تحمیل کردند. ماهيت اين نظام چنين است: به زنان تجاوز كردند، نداها را به قتل رساندند، ترانه ها را سوزاندند كه بهاي خارج شدن از خانه و حضور در خيابان را بي رحمانه از آنان بستانند.
آنچه که كروبي را وادار ميكند، نامه اي مبني بر نگراني از آزار و تجاوز جنسي به دختران و پسران بنويسد، نه به این سبب است كه شیخ واقعا ناراحت و نگران این بی عدالتی و ظلم آشکار است که سالهاست در این نظام شاهد چنین فجایعی هستیم. بلکه وی خوب می داند، جمهوري اسلامي از برملاشدن چنين اعمالي ذره اي احساس شرمساري ندارد چرا كه بر این شالوده استوار است و اسید پاشی، پونز کوبیدن بر پیشانی و خواهر زینب و فاطی کماندوها وگشت ارشاد و ... سال هاست در ایران امری عادی و همه روزه است. در مقابل اين ملّا هنوز با تلاشي مذبوحانه در صدد تطهير جمهوري اسلامي و حفظ و مشروعيت بخشيدن به آن است و قصد بافتن کلاهی از این نمد برای خویش دارد. همچنین برای ایجاد رعب و وحشت و البته به خاطر آوردن عفت و ناموس زن در خانواده که شاید یاور آشنای خانگی و مانع مردانه برای حضور در خیابان فراهم آورند.
اما زنان همچنان شجاعانه به مبارزه خود ادامه می دهند و نه تنها اسلاميت جمهوري اسلامي، که تمامی سیستم مرد سالار و تبعیض جنسیتی را نشانه رفته و بساط تمام نا برابری را ویران خواهد نمود.


نینا از رزا(رهایی زنان ایران)

زنان در خیابان

پس از 22 خرداد کمپین های انتخاباتی زنانه حول محور حقوق و مطالبات زنان جای خود را به حضور فعال زنان در خیابان ها و کنش اجتماعی عظیمی داد. این کمپینها (کمپین یک میلیون امضا و در نهایت همگرایی زنان) با وجود خصلت رفرمیستی خود پتانسیل این حرکت عظیم را شکل دادند، گرچه مقصود استفاده از ممکن ها بود لیکن با طرح مسائلی چون لزوم تغییر در قانون (بازنگری قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان به ویژه اصول ۱۹، ۲۰، ۲۱ و ۱۱۵ قانون اساسی و گنجاندن اصل برابری جنسیتی بدون قید و شرط و لزوم پیوستن ایران به کنوانسیون رفع هرگونه تبعیض علیه زنان بدون قید و شرط) کاندیداهای اصلاح طلب ریاست جمهوری را مجبور به طرح برنامه هایی جامع و عملی در زمینه زنان و حتی قبول نیاز به بازنگری در قوانین ساختند. آنها با استفاده از فضای آزاد پیش از انتخابات و امکان حضور در تجمعات خیابانی، زنان را گرد هم آوردند و در خیابان ها بود که زنان تلاش برای رهایی را فریاد زدند و خواستار تغییراتی اساسی از جمله حجاب اختیاری شدند.
در جریان انتخاباتات اصلاح طلبان سعی در همراه کردن زنان و باوراندن ایشان به گنجایش تغییر در سیستم را داشتند، تغییری که در این 30 ساله همواره با سرعتی بسی کمتر از تغییر نیازهای زنان و جامعه رخ داده بود و حتی در مواردی عقب گردهایی تاریخی داشت. اما پس از انتخابات ورق برگشت، آنانی که حتی حاضر به بازگشت وضعیت اجتماعی و اقتصادیِ چهار سال پیش بودند، امید اصلاحات را نیز از سر به در بردند. حجم اطلاعات رد و بدل شده به چندین برابر و نقد سیستم و پتانسیل های آن به حداکثر رسید. وجدان جمعی در جهت آگاه سازی همگانی از وقایع و جنایات رژیم بیدار گشت. زنان و مردانی که در انقلاب 57 به خیابانها ریخته بودند به همراه و در کنار فرزندانشان ایستادند. پس از یورش وحشیانه گارد ویژه و لباس شخصی ها به خوابگاهها مردم دانشجویان را به خانه های خود بردند. پس از بالا گرفتن درگیری ها درهای خانه ها به روی تظاهرات کنندگان گشوده شد.
و حال باید پرسید جای زنان در این بیداری و جنبش آزادی خواهانه چیست؟ جنبشی که در آن مادران عزادارش سپر انسانی مردم را تشکیل می دهند و زنانش مجروحین را به خانه ها می برند. جنبشی که دختری جوان ندای آن در تمام دنیا می شود و دختری دیگری ترانه ی حزن آلود فرجام زنانگی و زیبایی را در رژیم فاشیستی و مردسالار ایران نجوا می کند... بی شک پس از گذشت این روزها همراهی و حتی هدایت این حرکت مردمی توسط زنان و مادرانی که گاهاً نقش اجتماعیشان آنها را به جهت دهی توده مردم کشانده، بر کسی پوشیده نیست. مادرانی که مادری اجتماع را پذیرفتند و حاضر شدند برای از دست ندادن فرزندی دیگر خود پیش قدم شوند. دختران جوانی که دگماتیسم حکومت اسلامی، بیش از همه جوانی ایشان را هدف قرار داده و رشد اجتماعیشان از فیلترها، تفکیکها و بومی سازی های مختلف گذشته است، هوشیارانه در جهت تغییر گام برداشتند. و باید گفت آگاهی زنان از تأثیر گذاری ایشان، لازمه ی تداوم این حرکت و اثر بخشی آن است. از آنجا که جنبش اجتماعی ایران تداوم حرکتهای مردمی ایران در گذشته است و وام دار دیگر جنشها و انقلابات در دیگر نقاط دنیا و این را می توان به وضوح در "مادران عزادار" که برداشتیست از "مادران میدان ماه مه" آرژانتین و "مادران آکاری" در برزيل مشاهده کرد، قصد داریم تا در سری مقالاتی نقش زنان را در جنبش های اجتماعی دنیا از جمله آمریکای لاتین، روسیه و چین بررسی کنیم و مروری بر اندیشه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی الهام بخش ایشان داشته باشیم. بر آنیم تا با پرداختن به پتانسیل های زنان و دست آوردهای ایشان در جنبش های انقلابی و آزادی خواهانه بر اهمیت حضور زنان ایرانی و لزوم حمایت ایشان صحه گذاریم. با پرداختن به شرایط وقوع اعتراضات و جنبش های مردمی در جهت یافتن تشابه های تاریخی، پتانسیلهای موجود در جنبش کنونی ایران و چگونگی اثر بخشی تحرکات مردمی _بالاخص زنان_ را بازشناسیم . البته شایان ذکر است، راهبری زنانه جنبش و نه فقط همراهی آن توسط زنان در پررنگ ساختن اهمیت خواستهای زنان این نیم همواره در ستم جامعه و هژمونی آن تأثیر بالایی خواهد داشت. زنان از آن جهت که همواره در جایگاه فرودستی قرار داشته اند و ستم های جنسیتی گوناگونی بر آنها روا داشته شده است، بهترینِ افرادند برای نقد بی طرفانه و سرشارند از انرژی برای تغییر. نقش مادری آنها را در این مقام قرار می دهد که در مقاطع حساس با کمرنگ ساختن فردیت، در جهت حفظ و بهبود جمع گام بر دارند و حال امروز در این مبارزات است که نقش اجتماعی زنان پراهمیت تر جلوه می کند و حضور راهبردیشان لازم می نماید.

ادامه دارد...

گلشن گ. از رزا(رهایی زنان ایران)

کارگران در صحنه اند: دیدگاه یکی از فعالین کارگری

چه در سالهای پیش و چه پس از تحولات اخیر، اعتراضات كارگري و مبارزه كارگران براي برخورداري از يك زندگي انساني، بخش مهمي از مبارزات سياسي -اجتماعي ايران بوده است. از اعتصابات تعیین کننده كارگران شركت واحد تهران در سال 84 تا مبارزات كارگران نيشكر هفت تپه، لاستيك البرز، كارگران غرب كشور و شهرهاي صنعتي و صدها و هزاران اعتصاب و تجمع كوچك و بزرگ كارگري، تا اقدام شجاعانه كارگران در اول ماه مه امسال، همگي گوياي حضور و وجود يك جنبش كارگري بالنده پیش از انتخابات در ايران است که روز به روز بر ابعاد آن چه به لحاظ دامنه اعتراضات و چه به لحاظ آگاهانه شدن و سازمانيافتگي اش افزوده مي شد.
اعتراضات اول ماه مه امسال كه به فاصله اندکی پیش از انتخابات، فضاي رخوت آلود جامعه را تحت تاثير خود قرار داد تنها گوشه اي از ابراز وجود كارگران در مقابله با سركوب و اختناق بود. در اين روز كارگران در نقاط مختلف ایران و عليرغم اينكه مي دانستند مورد تهاجم قرار خواهند گرفت به صحنه آمدند و با ايستادگي خود در مقابل سركوبگران، اول مه متفاوتی را خلق كردند، به طوريكه يورش ارگانهاي سركوب به تجمعات كارگري در آن روز (بويژه در پارك لاله تهران) و ايستادگي كارگران در برابر آن تا هفته ها در مرکز توجه فعالین سیاسی و اجتماعی در داخل و خارج از ایران قرار گرفت.
به عنوان يك جمع بندي خلاصه بايد گفت جنبش كارگري در ايران قبل از تحولات اخير يك جنبش پيشرو و رو به جلو بود و قدم به قدم موفق شده بود سركوب و اختناق را در هم بشكند، بطوريه اين مبارزات باعث شد مسئله حرام بودن اعتصاب از سوي حكومت به فراموشي سپرده شود، كارگران در برخي مراكز تشكلهاي خود را ايجاد كنند و رهبران كارگري زيادي رو به جامعه و برای جامعه سخن بگویندو بعضا حتي به چهره هاي محبوبي در ميان عموم مردم تبديل شوند.
علي رغم تمامي اين دستاوردها اين روزها ما شاهد هستيم كه در بعضي از محافل روشنفکری و سیاسی صحبت از نبود صف مستقل و اعتراضي كارگران در جريانات مبارزات جاري مردم كه از مقطع انتخابات آغاز شده، ميشود و با این استدلال جنبش مردم را فاقد اعتبار و پتانسیل انقلابی ارزیابی می کنند.
در اینجا باید خاطر نشان کرد مبارزات كارگري و وجود يك جنبش عظيم كارگري كه در بالا به آن اشاره شد اساسا يك مبارزه سرراست و بي واسطه بر سر قدرت سياسي در جامعه نبوده است هر چند كه اين مبارزات از ماهيت سياسي تهي نیستند، اما از آنجا كه اغلب اين مبارزات في البداهه حول مطالبات كارگران صورت مي گرفت و بصورت جداگانه در بخش هاي مختلف توليدي و صنعتي پيش مي رفت فاقد يك چهره و تعين يافتگي بر سر قدرت سياسي بود و به اين معني مبارزه كارگران يك مبارزه بي واسطه بر سر قدرت سياسي در جامعه نبود. با فروکش کردن مسئله انتخابات و تقلب گسترده يكي از جناح ها براي غلبه بر جناح ديگر، زمينه براي مردمي كه مترصد فرصتي براي ابراز وجود گسترده سياسي بودند مهيا شد و خواستهاي معطوف به قدرت سياسي به نوك تيز مطالبات عموم مردم تبديل شد. به نظر من به عنوان یک فعال کاگری طبيعي است كه در چنين فضايي مبارزات صنفي و مطالباتي كارگران در مركز ثقل توجه جامعه و افكار عمومي و حتي خود كارگران قرار نگيرد. وقتي در جامعه اي «شعار مرگ برديكتاتور» به شعار اصلي تبديل بشود، وقتي در جامعه اي مبارزه بر سر تعيين تكليف قدرت سياسي به مركز ثقل مبارزات مردم متحول شود، فضاي شورانگيز حول اين مسئله، جامعه را در خود فرو ميبرد. در شرايط فعلي مردمی كه سي سال تحت بي سابقه ترين فشارهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي قرار گرفته اند همگام با هم به صحنه آمدند. انتخابات رياست جمهوري در خرداد ماه و کودتای انتخاباتی جناح احمدي نژاد براي غلبه بر جناح ديگر رژيم به نظر من شكاف موجود در حاكميت جمهوري اسلامي را به طور آشتي ناپذيري تعميق كرد و مردم در پس اين شكاف همانند عقاب تيزبيني كه مترصد شكار خود است بدون هيچ مرزبندي طبقاتي خاصي به ميدان آمدند. طبيعي است كه كارگر نيز تحت تاثير اين فضا حول مسئله قدرت سياسي به ميدان بيايد و شما ديگر از مبارزات كارگري حول مطالبات اقتصادي كمتر نشانه اي مي بينيد، به اين معنا تا آنجا كه به مبارزت كارگران و شركت آنها در مبارزات جاري مردم بر سر تعيين تكليف قدرت سياسي مربوط ميشود بايد بگويم معمولا در چنين شرايطي در هر جامعه اي، شركت كارگران به عنوان طبقه انقلابی در مبارزات زماني تعين پيدا ميكند و توجه جامعه را بطور ويژه اي به نقش آنان در مبارزه معطوف ميكند كه سطح مبارزات مردم به اعتصابات سياسي كشيده شود و خوب همانطور كه مشخص است هنوز مبارزات جاري مردم به اعتصابات سياسي كشيده نشده است و طبيعي است كه در چنين شرايطي نمود چنداني از نقش كارگران در مبارزات جاري آنگونه كه موقعيت طبقه كارگر در يك جامعه ايجاب ميكند ديده نشود.

تنظیم از رزا

۲۶ مرداد ۱۳۸۸

یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی 4

در ادامه بحث های پیشین به موضوعی کلیدی برخوردیم که نیاز به توضیح جامعی دارد. این موضوع عبارت است از نحوه ی حفظ و بازتولید هژمونی بورژوازی سنتی بر بلوک طبقاتی ذکر شده که شامل خرده بورژوازی مدرن هم می گردد. این بازتولید که توسط ایدئولوگ و گروه های متفاوتی از مناظر گوناگون صورت می گیرد در نهایت در خدمت جلوگیری از تشکیل بلوک انقلابی، یعنی اتحاد پرولتاریا و خرده بورژوازی نوین و هژمونی یافتن پرولتاریا است. نکته ی جالب تر همکاری و همدلی در میان هر دو بلوک متخاصم موجود برای سرکوب هر گونه ایده ی مترقی و انقلابی که اساس نظم و نظام فعلی را زیر سوال ببرد است. البته این همکاری تیمی میان بورژوازی نوین و سنتی در برخی موارد با نوعی تقسیم کار نیز همراه است. این سرکوب که در بخش ایدئولوژیک با محوریت بورژوازی سنتی و در بخش سیاسی با محوریت بورژوازی مدرن انجام گرفته در حالی اتفاق می افتد که هر دو گروه نیز با تأیید یا سکوت بر کار هم نظاره می کنند. برگردیم به به تعینات ایدئولوژیک بلوک های متخاصم. ابتدا اجازه دهید مختصری در مورد ایدئولوژی بحث نماییم.
واژه ی ایدئولوژی در دویست سال اخیر بسیار مناقشه برانگیز بوده است. و در طی زمان هم معانی مثبت و هم تلقی های منفی و هم برداشت های خنثی از آن صورت گرفته است؛ همچنان که گاهی ایدئولوژی را در سطح خودآگاه (مانند مجموعه ی از آگاهی ها که کاذب یا صادقند) مثلاً در کار مارکس یا لوکاچ، یا در سطح ناخودآگاه (مانند مجموعه ی از پیش فرض های ذهنی که بنیانِ اندیشه اند) مثلاً در کارهای آلتوسر و پولانزاس و یا در حوزه ی عمل (مانند رفتار بر اساس نظم سرمایه داری با وجود باور به نادرست بودن آن) مثلاً در کارهای ژیژک در نظر می گیرند. هر چند که هر کدام از این برداشت ها می توانند گزاره ها و شواهدی در رویداد های معاصر ایران برای اثبات تعریف خود بیابند اما اجازه دهید برای حفط یکپارچگی بحث با گفتارها پیشین در اینجا هم از برداشت آلتوسر استفاده نماییم. اما آلتوسر در مورد ایدئولوژی چه می گوید؟
آلتوسر ایدئولوژی را در سطح گزاره های بنیادینی که مبنای شکل گیری اندیشه و به زبان دیگر پیشفرض های اندیشیدن و به تبع آن عمل کردن هستند در نظر می گیرد. اصطلاحاً، ایدئولوژی در نظر آلتوسر در حوزه ی ناخودآگاه قرار دارد. یعنی اساساً سوژه های ساخته شده توسط ایدئولوژی بر ایدئولوژیک بودن خود آگاهی ندارند. برای مثال در هندسه ی اقلیدسی، این که از هر دو نقطه تنها یک خط راست می گذرد از پیش فرض های هرگونه اثبات هندسی است. و گزاره های شکل دهنده ی ایدئولوژی نیز به همین گونه شکل دهنده ی اگزیوم های اندیشه اند. مثلاً این گزاره که "دوران انقلاب ها دیگر به پایان رسیده است." می تواند مبنای شکل گیری تفکرِ تغییری باشد که لزوماً در رادیکال ترین حالت، تنها به تجویز اصلاحاتی بی خاصیت و فرجام منجر خواهد گشت. همچنین سوژه های ساخته شده بر اساس این ایدئولوژی، به پایان رسیدن عصر انقلاب ها را به عنوان یک حقیقت مورد قبول همه انسان ها در نظر گرفته و به ریشه های شکل گیریِ این گزاره در ذهن خود، توجه نمی نمایند. این گونه است که آلتوسر در مورد سطح ناخودآگاه ایدئولوژی سخن می گوید. حال می توانیم اندکی از نردبان انتزاع پایین تر آمده و در مورد دستگاه های ایدئولوژیک دولت سخن بگوییم. آلتوسر کار ویژه ی این دستگاه ها را سرکوب نهادینه شده و کمک به بازتولید روابط طبقاتی و استثماری در جامعه می داند. دستگاه های ایدئولوژیک در نظام سرمایه داری معاصر شامل نظام آموزش، رسانه ها، خانواده، احزابِ سیاسی، کلیسا و .. هستند. برگردیم به ایران، اگر گزاره ی مشهور آلتوسر در مورد دولت را در نظر داشته باشیم که بر اساس آن دولت برابر است با دستگاه سرکوب به علاوه ی دستگاه ایدئولوژیک، بهتر می توانیم تقسیم کار ذکر شده در بالا را برای سرکوب گروه ها و اندیشه ی چپ به طور کلی در ایران دریابیم. نمودار اول نشان دهنده ی تقسیم کار میان بلوک های تعریف شده در بحث های پیشین برای سرکوبی بلوک انقلابی، یعنی اتحاد خرده بورژوازی نوین و طبقه ی کارگر است. در حالی که نهاد های نظامی-مافیایی-اقتصادی بورژوازی نوین مانند سپاه، وظیفه ی حذف فیزیکی، بگیر و ببند و سرکوب سیاسی در جامعه را بر عهده دارند؛ بلوک بورژوازی سنتی با رسانه های داخلی به اصطلاح منتقد نظامش مانند روزنامه های اصلاح طلب، پشتیبان های بین المللی اش مانند بی بی سی و ایدئولوگ های رنگ رنگی که در آینده بیشتر در موردشان خواهیم گفت، وظیفه ی سرکوب ایدئولوژیک و جلوگیری از هژمونی یافتن گروه های رادیکال را به عهده گرفته و همچنان به نحو احسن به انجام می رساند. قابل ذکر است که این تقسیم کار، تنها نقش برجسته تر هر کدام از دو بلوک در بخش های مختلف فرایند سرکوب را نشان می دهد و گر نه هر دو گروه در هر دو نوع سرکوب مشارکت دارند اما محوریت در هر بخش با یکی از دو گروه است. یعنی سپاه هم به صورت نهادینه شده سرکوب ایدئولوژیک می نماید اما محور سرکوب ایدئولوژیک بلوک انقلابی نیست.


در مورد سرکوب سیاسی و حذف فیزیکی نیروهای رادیکال و مترقی در تاریخ مبارزات ایران، هم آمارهای مستند و هم سوگنامه های مفصلی در سنت چپ ایرانی وجود دارد. اساساً از عجز و لابه و فحاشی های گروه های چپ ایرانی که بگذریم، این تنها بخش دیگری است که انصافاً در مورد آن کاری انجام داده اند. پس اجازه دهید ما در این گفتار بر سرکوب ایدئولوژیک و نظام مند اندیشه ی انقلابی رادیکال در ایران تمرکز کنیم. پس برگردیم به ایدئولوژی. هجمه ی ایدئولوژیک گسترده در سه دهه ی اخیر و به ویژه پس از سرکوب نیروهای میلیتانتِ چپ در ایران نقش بسیار موثری در شکل دهیِ بلوک طبقاتی ذکر شده با هژمونیِ بورژوازی سنتی ایران ایفا نموده است. باید توجه داشت که این هژمونی ایدئولوژیک هم منشاء داخلی داشته و هم با جریانات بین المللی تقویت شده است. در مورد سرچشمه های خارجی مانند فروپاشی اردوگاه و انحراف کشورهای مانند چین و ویتنام که جریاناتِ چپ معطوف به خارج را فلج نموده و زمینه ی جهانی برای توهمات ایدئولوژیکی مانند پایان جهان را فراهم ساخت به اندازه ی کافی سخن گفته شده است. پس اجازه دهید در ادامه در مورد سرچشمه های داخلی و یا تعینات داخلیِ منابع ایدئولوژیک خارجی بحث نماییم.
برای ردگیری سرکوب ایدئولوژیک در ایران باید جنبه های گوناگون آن را از هم جدا نماییم. برای شروع در حوزه ی رسانه ها می تواند از همکاری کاملی که در این زمینه میان رسانه های اصلاح طلب و رسانه های امپریالیستی مانند بی بی سی و صدای آمریکا نام برد. هر دو گروه ضمن ذکر مصیبت های افسانه ای در مورد تجربه ی اردوگاه و تقلیل سوسیالیسم به آنچه حاکم بر اردوگاه بوده و تقلیل تمام آن تجربه ی تاریخی به دوران حکومت استالین بر اتحاد شوروی، وظیفه ی ترساندن توده های مردم از شکل گیری دوباره ی انقلاب سوسیالیستی را ایفا می نمایند (برای مثال مراجعه کنید به مصاحبه های اخیر عباس عبدی و یا نحوه ی پوشش خبر سقوط توپولف ها). از سوی دیگر احزاب سیاسی اصلاح طلب با سرکوب حرکات انقلابی به جرم افراطی گری با در حوزه ی سندیکالیسم متوقف کردن جنبش های اجتماعی نظیر حرکت صنفی معلمان و جنبش دانشجویی هرگونه رادیکالیسم را در نطفه خفه نموده و یا از عمال خود برای جهت دادن به جنبش های دموکراتیک استفاده می نمایند (ارتباط حزب مشارکت با جنبش زنان و متلاشی نمودن دفتر تحکیم بعد از نفوذ نیروهای چپ نمونه های بارز این موضوعند). و در صورت عدم توان برای جهت دادن به جنبش های اجتماعی، زمینه ی سرکوب آن را توسط بلوک رقیب فراهم می آورند (برای مثال مقالات قوچانی در مجله ی شهروند امروز در مورد رشد چپ گرایایی در میان دانشجویان و لزوم برخورد مقامات امنیتی با آن). همچنان که حتی برای فحاشی به یکدیگر نیز از تجربه ی اردوگاه استفاده می نمایند (بیانیه های سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و منتظری در مورد دادگاه های اخیر). ایدئولوگ های این بلوک در حوزه ی فرهنگ با تقلیل نگاه چپ به فرهنگ و هنر، به رئالیسم سوسیالیستی و نگاه ژدانفی، هرگونه ایده ی هنر متعهد را به شدت سرکوب می نمایند. دیگر ایدئولوگ ها در حوزه ی سیاسی با تقدس بخشیدن به دموکراسی بورژوایی و اصلاحات اجتماعی دیکتاتوری پرولتاریا را در ردیف حکومت های تمامیت خواه قرار داده و برای شرح آن به کتاب 1984 ارجاع می دهند و ...
. شرح این مجموعه ی کار تیمی، بسیار وقت گیر خواهد بود. اما باید توجه داشت که عملکرد نیروهای چپ ایرانی نیز در دامن زدن به این مجموعه بی تأثیر نبوده و اصولاً از دستگاه ایدئولوژیک بورژوازی انتظاری جز این نمی رود که این گونه عمل کنند؛ اما این موضوع نباید باعث فراموشی عملکرد فضاحت بار نیروهای چپ ایرانی برای مقابله با این سرکوب سیستماتیک باشد. بگذریم. سیاهه ی ذکر شده در بالا فقط به منظور آمادگی ذهنی خواننده برای مطرح نمودن گزاره های شکل دهنده ی سرکوب ایدئولوژیک نیروهای رادیکال در ایران است. اجازه دهید در پایان با احتیاط این گزاره ها را لیست کنیم.
1. عصر انقلاب ها دیگر به پایان رسیده است! پایان جهان!
2. انقلاب یعنی خشونت کور! انقلاب یعنی دادگاه و اعدام!
3. سوسیالیسم یعنی شوروی در دوران استالین!
4. سوسیالیسم یعنی نگاه ایدئولوژیک داشتن! حکومت های توتالیتر یعنی فاشیسم و کمونیسم!
5. دیکتاتوری پرولتاریا یعنی 1984 اورول!
6. هنر در سوسیالیسم یعنی رئالیسم سوسیالیستی از نگاه ژدانف! هنر تنها برای هنر معنی دارد!
7. سوسیالیسم در تقابل با آزادی است! یا سوسیالیسم یا آزادی!
8. انقلاب محکوم به شکست است! اردوگاه عظیم شوروی هم فرو پاشید!
9. سوسیالیسم یعنی تقسیم فقر! سوسیالیسم یعنی کوپن!
10. سوسیالیسم یک موضوع اقتصادی است و با مطالبات جنبش های اجتماعی هیچ ارتباطی ندارد!
11. سوسیالیسم در تولید منجر به ناکارآمدی می شود. سوسیالیسم یعنی توپولف!
ادامه دارد...

ن.سپهری از گروه رزا

۲۰ مرداد ۱۳۸۸

یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی3

در بخش های پیشین با استفاده از نظریه ی آلتوسر، شرح مختصری از سرمایه داری کژدیسه در ایران که ساختار سیاسی را در جایگاه مسلط قرار داده ارائه گشت. همچنین بورژوازی سنتی را که زبان چرب تری دارد و یاد گرفته با واژه های پیچیده تری فرایند استثمار را سرهم بندی کند و دادش از حقوق بشریِ پایمال شده ی خود به آسمان رسیده را در مقابل بورژوازی نوین که در شبه انباشت اولیه خود مانند پدربزرگ های معنوی شان به دزدی آشکار و جنایت می پردازد قرار داده و بررسی نمودیم. به علاوه مشاهده شد که با استفاده از نظریات پولانزاس می توان رشد طبقه ی متوسط در ایران را فرموله نمود. اما تمام این ها حداکثر ابزارهایی تحلیلی برای توضیح اتفاقات روز در ایران را فراهم می آورند و قرار نیست شرح ابزار ها جایگزین توضیحات باشد؛ که، تنها با شناختن آچار و چکش، هیچ ماشینی ساخته نخواهد شد. به نظر می رسد اکنون پایه های لازم برای توضیح اتقافات اخیر را در اختیار داریم. اجازه بدهید ابزارهای تکمیلی را در ادامه بحث و هر کجا که نیاز بود معرفی نموده و از آن ها استفاده نماییم.


شاید بهتر باشد برای شروع بحث، ماهیت جبهه ی شکل گرفته کنونی را بررسی نماییم. لازم به ذکر است که برای بحث کامل در مورد جبهه بندی های موجود باید تعین هر جبهه را در هر سه حوزه ی سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیک بررسی نمود. ابتدا با ماهیت طبقاتی شروع می نماییم. بورژوازی سنتی ایران با تحمل شکست های پی در پی برای بیرون آمدن از پوسته ی فعلی حکومت فاشیستی اسلامی که روند ادغام روتین سرمایه داری کژدیسه ی ایران در اقتصاد جهانی را کند ساخته، بسیج سیاسی گسترده ای را در میان طبقه ی متوسط آغاز نموده و همچنان ادامه می دهد. این جبهه ی سیاسی در شکل شماره یک با حاشیه سبز مشخص گشته است. پس تا کنون می دانیم که جبهه ی فوق با سرکردگی بورژوازی سنتی و بدنه ی فعال خرده بورژوازی نوین شکل گرفته است و تلاش های گوناگون از سوی اصلاح طلبان حکومتی برای مهار زدن بر چهارچوب مطالبات مطرح شده و هدایت جریان در درون مرزهای حکومت فاشیستی اسلامی نیز در راستای حفظ وضعیت فعلی همین جبهه است. لازم است همین جا ذکر کنیم که این مرزبندی در وضعیت شکننده ای بوده و به دلیل شرایط خاص خرده بورژوازی نوین در ایران می تواند به سرعت رادیکالیزه شده و مرزهای فعلی را در نوردد. اما چرا این گونه است؟ به زبان دیگر، چرا ما وضعیت خرده بورژوازی نوین ایران را این گونه ارزیابی می کنیم؟ بهتر است همین جا به اندازه ی یک پاراگراف بر این طبقه تمرکز کنیم.
وضعیت خرده بورژوازی ایران به صورت پیچیده و گسترده ای با ساخت دولتی ایران در هم تنیده است. در واقع دستگاه عریض و طویل دولتی با خیل عظیم کارمندانش بزرگترین بخش خرده بورژوازی نوین را تشکیل می دهد و تصمیم ها و بحران های بروکراسی ایران به سرعت و در اولین مرحله این گروه را تحت تأثیر قرار می دهند. مهمترین نکته در فهم خرده بورژوازی نوین در ایران، پایین تر از خط فقر زندگی کردن اکثریت آن ها است. این فقر اقتصادی به همراه بحران های دوره ای سرمایه داری جهانی، که دوپینگ نفتی هم در بیشتر موارد برای جبران و سرهم بندی آن ها کافی نیست، امکان رادیکالیزه شدن خواست های خرده بورژوازی نوین در ایران را به سرعت فراهم می آورد. خواست های سندیکالیستی معلمان در سال های اخیر به خوبی نشان دهنده ی این امکان است؛ هر چند که متأسفانه دراین سالها در بسیاری از موارد این مطالبات با شانتاژ خبری و منحرف ساختن از سوی گروه های حکومتی به ابزاری برای چانه زنی یا فشار در میان گروه های مختلف کاست حکومتی استفاده شده است. اما در گذر از پیچ و خم های سالهای اخیر، فعالان صنفی هم آموخته اند که گره زدن مطالبات صنفی با منافع گروه های مختلف کاست حکومتی، به ناکجاآباد خواهد انجامید. همچنین در این جا باید از تلاش های مختلف برای پرولتاریایی نشان دادن ماهیت این مبارزات ذکری به میان آورد که به نظر می رسد تنها برای پوشاندن عدم توانایی گروه های چپ ایرانی برای فعالیت و سازماندهی در میان کارگران استفاده شده یا دست بالا ماده ی مخدر توهم زای شرایط انقلابی را برای برخی دیگر فراهم آورده است. شناخت درست تفاوت جایگاه طبقاتی این مبارزات برای ممکن ساختن اتحادی کلیدی میان خرده بورژوازی نوین و پرولتاریا که به نظر ما می تواند شکل دهنده ی جبهه ی پیروز انقلاب باشد بسیار کلیدی است. و این موضوعی نیست که با کارگر نامیدن تمام طبقات رفع رجوع شود. بحث بیشتر در این مورد بماند برای زمانی دیگر. برگردیم به جبهه ی مبارزات فعلی.
در مقابل جبهه ی بورژوازی سنتی، بورژوازی نوین ایرانی با معجونی از گروه بندی های نظامی-مافیایی و در اختیار داشتن بخش عمده ای از دستگاه های ایدئولوژیک دولت سعی در سازماندهی جبهه ای متقابل نموده که علاوه بر حفظ منافع مادی این قشر، با ترکیبی از توهمات ایدئولوژیک و به کارگیری مزدوران حرفه ای به سرکوب هدفمند تمامی گروه های مخالفت بپردازد. بورژوازی نوین با هدف قرار دادن منافع مادی بورژوازی سنتی و فرایندی که لیلا دانش به خوبی آن را خودی سازی می نامد سعی در افزایش قدرت اقتصادی نهاد های مافیایی خود داشته و با در دست داشتن سکان دولت در سالهای اخیر موفق شده است بخش های مهمی از برنامه های خود را عملی سازد. برای مثال وضعیت پیش آمده برای شرکت هایی نظیر صدرا و ... که فرایندی از ورشکستگی به دلیل رقابت با مافیاهای اقتصادی-نظامی نظیر قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا تا خریداری شدن توسط وابستگان دیگر باندهای بورژوازی نوین را در مدت کوتاهی طی نمود، نشان دهنده ی این تهاجم گسترده هستند.
البته لازم به ذکر است که هر دو بلوک ذکر شده بر ایجاد مانع در برابر سازماندهی رادیکال طبقه ی کارگر با یکدیگر اشتراک نظر دارند. چون این سازماندهی می تواند مختصات درگیریهای فعلی را تغییر داده و تمام بورژوازی را در برابر اتحاد استراتژیک پرولتاریا و خرده بورژوازی نوین قرار داده و راهگشای تغییرات رادیکال باشد. در مورد این که چگونه هژمونی بورژوازی سنتی در شرایط فعلی حفظ شده و بازتولید می شود در بخش های بعدی توضیحات بیشتری ارائه خواهیم نمود اما فعلاً می توان به بحث های مطرح شده توسط رفقای راه کارگر در مورد لزوم حفظ شکاف میان دو طیف بورژوازی و پرهیز از هرگونه اقدامی که تمامی حاکمیت را در برابر تمامی زحمتکشان قرار دهد اشاره نمود. این استراتژی دقیقاً در خدمت بلوک فعلی که سرکردگی آن در اختیار بورژوازی سنتی است بوده و راه تغییرات آتیِ انقلابی به رهبری طبقه ی کارگر را سد می نماید. اتفاقاً به نظر ما استراتژی کلی نیروهای چپ باید حول تغییر بلوک مبارزه شکل گرفته و هر چه سریعتر عقب افتادگی کنونی در مورد دخالت گری سوسیالیستی طبقه ی کارگر را جبران نماید. لازم به ذکر که ما هم به این گفته ی لنین که هر کس که از اختلافات و رقابت های بورژوازی به نفع انقلاب سوسیالیستی استفاده ننماید هیچ چیز از سوسیالیسم نمی داند (نقل به مضمون) اعتقاد راسخ داریم اما خطای رفقای راه کارگر را در جابه جایی استراتژی و تاکتیک می دانیم که کل محتوای بحث را تغییر داده و منجر به در پیش گرفتن سیاست های انحلال طلبانه می گردد.
ادامه دارد..

ن. سپهری از گروه رزا (رهایی زنان ایران)

۱۳ مرداد ۱۳۸۸

یادداشت هایی برای یک راهبرد سوسیالیستی2




نظام فاشیستی اسلامی، ماهیتاً درون شیوه ی تولید سرمایه داری زیست می کند؛ اما ویژگی های خاص اقتصادی ایران، یعنی اقتصادی تک محصولیِ (نفت) در اختیار دولت، منجر به ایجاد تغییراتی در روش کلاسیک استثمار سرمایه داری گشته است. این ویژگی های خاص، با پیچیده نمودن فرایند استثمار، توضیحات ساده انگارانه ی اکونومیستی را به چالش کشیده و تحلیل های نتیجه گرفته از آن را سردرگم می سازد. این سردرگمی ها، گاه به نفی شکل گرفتن طبقات در ایران و در نتیجه به توصیه ی روش های رفرمیستی منجر شده و گاه با در هم ریختن مرز های طبقات به راهکارهای پوپولیستی می انجامد. پس مناسب است پیش از پرداختن به وضعیت ایران مبنای نظری بحث را به طور خلاصه مشخص نماییم.
هر جامعه انسانی مبتنی بر ساختار اقتصادی است. یعنی بنیان مادی تولید، اساسی ترین وجه هر گونه حیات انسانی از ابتدای تاریخ تا کنون بوده است. پس بازتولید خوراک، پوشاک، مسکن و... هیچ گونه استثنایی را در تاریخ بر نمی تابد. اما با رشد و پیشرفت جوامع که به فشردگی مادی و گسترش جمعیت منجر شده، وجوهی دیگر را نیز بر این ساختار اقتصادی (زیربنا) افزوده است. این وجوه تازه را در انتزاعی ترین و کلی ترین حالت می توان به عنوان ساختارهای ایدئولوژیک و سیاسی و در شکل مشترک به عنوان روبنا نامید. این ساختار ها اساساً با بازتولید نیروهای تولیدی و روابط تولیدی و فرایندهای سرکوب طبقه ی حاکم در طول تاریخ مرتبطند. رابطه ی میان این دو حوزه یعنی زیربنا و روبنا همواره مورد چالش بوده است. برخی (اکونومیست ها) بر رابطه ی کاملاً یکطرفه ی زیر بنا و روبنا تأکید نموده و هرگونه تأثیرگذاری روبناها بر زیربنا را منکر می شوند؛ و در مقابل برخی دیگر نیز هر گونه تمایزی میان روبنا و زیر بنا را تقلیل گرایانه دانسته و این گونه اساساً ماتریالیسم تاریخی را مورد پرسش قرار می دهند. تجربه ی زیسته ی ما در ایران، فاصله ی تحلیل های اکونومیستی با واقعیت مادی جامعه ایران را به سرعت آشکار می سازد. اما در مورد دیدگاه دوم که در سال های اخیر با حمایت رسانه های اصلاح طلبان حکومتی گسترش یافته، همان شکست اصلاحات حکومتی برای تجدید نظر طرفدارانش در این موضع سنتی که لابد در آن نه سیخ می سوزد و نه کباب اما در واقع هر دو می سوزند، کافی است.
برگردیم به موضوع؛ بنا بر دیدگاه لویی آلتوسر، که بر مبنای نظریات مارکس، انگلس و لنین بنیان دارد، در هر دوره ی زمانی، ساختار اقتصادی تعیین کننده ی شکل گیری یا عدم شکل گیری ساختارهای دیگر است. یعنی به دلیل پیچیده شدن ساختار تولید جامعه است که روبناها شکل گرفته و یا تغییر شکل می دهند. پس تا این جا می دانیم که تعیین کنندگی میان این سه ساختار همواره از سوی ساختار اقتصادی صورت می گیرد. حال یک گام به پیش می رویم. تعیین کنندگیِ اقتصاد است که توضیح می دهد چرا در هر دوره ی تاریخی یکی از این سه ساختار یا ترکیبی از آنها بر کلیتِ مادی جامعه سلطه دارد. مارکس هم با توجه به همین مورد است که ساختار سیاسی را در شیوه ی تولید باستانی و ساختار ایدئولوژیک را در شیوه ی تولید فئودالی اروپا مسلط می داند. اما بلافاصله باید ذکر کرد که در شیوه ی تولید سرمایه داری، این ساختار اقتصادی است که مسلط است. یعنی در سرمایه داری، ساختار اقتصادی هم تعیین کننده است و هم مسلط. اصطلاح آلتوسر برای بیان رابطه ی روبنا و زیر بنا تعیین کنندگی نسبی است. یعنی ساختارهای ایدئولوژیک و سیاسی نیز، بر ساختار اقتصادی تأثیر نسبی دارند. این موضوع در مورد کشورهای مرکز کاملاً صادق بوده اما با این حساب تکلیف ویژگی های خاص اقتصاد ایران چیست؟ برگردیم به اقتصاد ایران. یعنی وجود یک اقتصاد عمدتاً تک محصولی که مالکیت آن در اختیار دولت است در مدل ذکر شده در بالا چه تغییراتی می دهد؟


اجازه دهید در همین پاراگراف گزاره های اصلی خود را مطرح سازیم. شیوه ی تولید اقتصادی در ایران به وضوح سرمایه داری است؛ اما نه سرمایه داری کلاسیک. برخی مانند احمد سیف برای این وضعیت نام های مانند سرمایه داری نظامی پیشنهاد می نمایند. به نظر ما این گونه نام ها به علت خاص بودن بیش از حد، دامنه ی ویژگی های وضعیت اقتصاد در ایران را محدود می نمایند. ما از این به بعد برای نام بردن از ساختاراقتصاد ایران از ترکیبِ واژه ای سرمایه داری کژدیسه استفاده خواهیم نمود. در این سرمایه داریِ کژدیسه، ساختار سیاسی مسلط است. دلیل سلطه ی ساختار سیاسی را اقتصاد تک محصولی و دولتی ایران توضیح می دهد. پس تا کنون می دانیم که در ایران ، تولید نفت با مدیریت دولتی، ابزار بسیار قدرتمندی برای سلطه ی ساختار سیاسی فراهم آورده است. هر گروهی که سکان هدایت این دستگاه عظیم دولتی را در اختیار بگیرد می تواند با اختصاص منابع در جهت مسیر مورد نظر خود به سرعت بر کلیت نظام اقتصادی تأثیر گذارد. بخش عمده ای از درگیریِ شدید میان باند های و گروه های حاضر در ایران برای در اختیار گرفتن هدایت این ماشین عظیم را می توان از منظری مارکسیستی بر اساس همین مباحث توضیح داد. البته این درگیری هیچگاه منجر به نشانه گرفتن بنیان های کلیِ این نظام نخواهد شد. هیچ ماهیِ عاقلی تنگِ آب خود را نمی شکند. و هیچ گروه اصلاح طلب حکومتی نیز، کلیت نظام فاشیستیِ اسلامی را زیر سؤال نمی برد.
اما این کژدیسگیِ ذکر شده در ماهیت سرمایه داری ایران چه اشتراکاتی با کشورهای دیگر و چه تبعاتی برای مردم ایران دارد؟ از سوی دیگر این کژدیسگی چه تأثیری بر فرایند ادغامِ اقتصاد ایران با اقتصاد جهانی دارد؟ پرداختن کامل به این پرسش ها را به بخش های آینده ارجاع می دهیم اما برای تکمیل ابزارهای تحلیلی خود برای توضیح رویداد های اخیر در ایران، مناسب است که در همین جا نگاه خود به ماهیت طبقاتی شکل دهنده ی جامعه ی ایران را بیان کنیم. این مدل که در شکل زیر هم قابل بررسی است از نگاه پولانزاس به ماهیت طبقاتی در سرمایه داری معاصر برای بیان طبقات استفاده نموده اما قشرها در آن با توجه به جامعه ی ایران ویژه سازی شده است. بنا بر مدل پیشنهادی پولانزاس جامعه سرمایه داری معاصر ایران از طبقات زیر شکل گرفته است: بورژوازی، خرده بورژوازی سنتی، خرده بورژوازی مدرن، پرولتاریا و دهقانان. تنها بخشی که توسط پولانزاس به مدل کلاسیک مارکسیستی افزوده شده خرده بورژوازی مدرن است. این طبقه که معمولاً به عنوان طبقه ی متوسط از آن نام برده می شود شامل کارمندان رده متوسط، معلمان، پزشکان و ... که به علت شباهت های ایدئولوژیک و سیاسی به خرده بورژوازی سنتی از سوی پولانزاس این گونه نامگذاری شده است. نشان عمده ی این شباهت ها را در اتحاد استراتژیک آن ها با یکدیگر در اتفاقات سال 57 ایران می توان ردگیری نمود. این شباهت های ایدئولوژیک از سوی پولانزاس شامل بدبینی تاریخی، اعتقاد به ظرفیت های دولت برای پایان بخشیدن به نزاع های طبقاتی، اعتقاد به نردبان ترقی و ... است.


تغییر عمده ای که ما در مدل پولانزاس برای تحلیل طبقاتی جامعه سرمایه داری ایران ایجاد نموده ایم در نظر گرفتن دو قشر در طبقه ی بورژوازی است. این دو قشر را به ترتیب بورژوازی نوین و سنتی می نامیم. تفاوت آنها در محور زمان قرار دارد. در حالی که هر دو برای حفظ کلیت نظام سرمایه داری تلاش می کنند اما بورژوازی نوین در ابتدای راه انباشت قرار دارد. این شبه انباشت اولیه حالتی مافیایی به این قشر داده که در کشورهای نظیر ایران، روسیه و چین با در هم تنیدگیِ نهاد های نظامی و مالی همراه است. این حالتِ شبه انباشت اولیه ای باعث مقاومت در برابر ادغام معمولی در بازار جهانی است. زیرا این ادغام باعث از دست دادن رانت های این قشر و در خطر قرار گرفتن منافع حیاتی آنها است. باید توجه داشت که این تقسیم بندی، نافی تقسیم بندی های کلاسیک شامل بورژوازی تجاری، صنعتی و مالی نیست. اما تقسیم بندی پیشنهادی ما، جبهه بندی های درون طبقه ای را مورد توجه قرار می دهد. نکته ی دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد این است که اتحاد های استراتژیک را باید دقتی مضاعف مورد بررسی قرار داد و به گونه ای به موضوع پرداخت که کلیت چهارچوب تحلیل را آشفته نگرداند. نقد پولانزاس در مورد تفکیک جایگاه طبقاتی و موضع طبقاتی در این مورد بسیار راهگشا است.
معمول است که برای شرح وضعیت اقتصادی ایران از سازش اقشار مختلف بورژوازی استفاده می نمایند. در شرح این دیدگاه به طور مختصر می توان گفت که بورژوازی تجاری و کمپرادور ایران از انحصارهای وارداتی خود استفاده نموده و هرگونه ادغام در بازار جهانی که این انحصارات را به خطر بیاندازد از سوی این قشر با مقاومت روبرو می شود. از سوی دیگر بورژوازی صنعتی ایران با استفاده از فرایند خصوصی سازی رانتی معمول در ایران به قدرت قابل ملاحظه ای دست یافته و از اصلی ترین حامیان فرایند اصلاحات حکومتی در ایران است. دولت در ایران حاصل سازش این دو قشر بوده که کلیت ماهیت رانتی اقتصاد را برای واردات یا حفظ بازار مصرفی از هجوم رقبای خارجی محفوظ نگه می دارد. درآمد صادرات نفتی علاوه بر هزینه های بازتولید کلی سیستم می تواند در راستای منافع یکی از این دو گروه عمل نماید. در حالت تعادل، سازش میان این دو قشر توسط دولت تضمین می گردد. از ترکیب این دو محور تحلیلی است که می توان به فهمی عمیق تر از وضعیت ایران دست یافت.
ادامه دارد...

ن. سپهری از گروه رزا (رهایی زنان ایران)